هِی یَه بالی وَم ایگوی
مِی سرِکاری وم ایگوی
حُمار حُمار رفتی کنار
آخرِش حضرت عالی وم ایگوی
تو از من می گذری
همچون خاطرات تلخ
و من از تو می گذرم
همچون خاطرات فراموش نشده
و زود به تو بر می گردم
بغض را نمی شود پنهان کرد !
از صدا معلوم است
و از آن حلقه اشک ، که نخواهد افتاد ...
ولی از سوز نهان
می چکد بر دل تنگ ،
شاید از سوی نسیم
یا که از آتش عشق ..
بغض را نمی شود پنهان کرد !
بغض می آید از آن تربت قدس
و از آن سمت فرات
آب ، آب
این صدای عطش چلچله هاست
به خدا حضرت عباس نیامد دیگر
چیک ،،، چیک
این صدای قسم مشک بُوَد
که فرو ریخت زجای شمشیر
و گواهی می داد
به وفاداری عباس فقط ...
آب فرو ریخت به خاک
آتش عشق به جد شعله کشید
و نسیم آوردَش
سوی من
سوی تو
وقتی از هشت خَلَف رد شده بود ..
نوبت ماست دگر
بغض را نمی شود پنهان کرد !
بغض می آید از آن سمت هنوز
ولی از جای نهان :
خاک نهان ،
آب نهان ،
آتش عشق نهان
ونسیمی پنهان
وخدامی داند
هَل مِن ناصرِ آن باقی ماند
جای مفعول فقط خالی ماند
در نهان است هنوز
در نهان است هنوز ، ولی می خواند
مرا
تو را
بغض را نمی شود پنهان کرد !
از نهان هم به جهان می آید
به خدا می آید
گوش کنیم :
هَل مِن ناصرٍ مَهدی ..
قطعا فراموشت می کردم
اگر می توانستم ...!
اما نتوانستم
و آنقدر نتوانستم که دیگر،
نمی خواهم فراموشت کنم ...
بزرگی یا شاید حقیری می گفت :
بدبخت ، کسانی هستند که به امید زنده اند ..
با این همه برای من ته مانده ای از امید هست ..
نمی دانم ، شاید هم دروغ می گویم !
و خوشبختم ...
باز تو را دیدم
وقتی به آمدنت هیچ امید نبود
نمی دانم چه بگویم ،
باز هم از تو بگویم !
خسته نیستم
و حرف های نگفته زیاد دارم
ولی گفته ها را گفتم..
نگفته ها وقت خود را دارد !
فقط تا این حد بگویم که
ساعت به ساعت
خیال تو تیک می زند ..
کبوتری در حیاطمان نشست ،
آرام و تنها !
گندم هم در خانه نداریم که مهمانش کنم ..
نمی دانم چه می خواهد ..
چرا پر نمی زند و نمی رود ،
فکر مرا به خود مشغول کرده ..
با این همه بودن چه کنم ؟
بهای آن را نمی توان پرداخت !
وقت آن را نمی توان شناخت !
دال ِ آن را نمی توان بار زد !
نفس آن را نمی توان دار زد !
معجزه در گام های توست
هر چه بیشتر گام برداری ،
معجزه های بیشتری در انتظار توست
کافی ست حرکت کنی ...
دنبال من نگرد !
من رفتم ..
دیر آمدی مثل همیشه
و بهانه ای جز خدا نداری ..
قسمت ، تقدیر
و سرنوشت
هیچکدام تقصیر خدا نبود ...
....
تا کنون اینگونه به خود نگاه کرده ای ؛
آینه را روی زمین بگذار
و از بالا ایستاده به آن نگاه کن ..