سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :13
بازدید دیروز :4
کل بازدید :79341
تعداد کل یاداشته ها : 141
103/9/11
5:20 ص

 

هِی  یَه بالی وَم ایگوی

مِی سرِکاری وم ایگوی

حُمار حُمار رفتی  کنار

آخرِش حضرت عالی وم ایگوی

 


93/10/20::: 10:23 ع
نظر()
  
  

 

تو از من می گذری

همچون خاطرات تلخ

و من از تو می گذرم

همچون خاطرات فراموش نشده

و زود به تو بر می گردم 


 


  
  

بغض را نمی شود پنهان کرد !

از صدا معلوم است

و از آن حلقه اشک ، که نخواهد افتاد ...

ولی از سوز نهان

می چکد بر دل تنگ ،

شاید از سوی نسیم

یا که از آتش عشق ..

بغض را نمی شود پنهان کرد !

بغض می آید از آن تربت قدس

و از آن سمت فرات

آب ، آب

این صدای عطش چلچله هاست

به خدا حضرت عباس نیامد دیگر

چیک ،،، چیک

این صدای قسم مشک بُوَد

که فرو ریخت زجای شمشیر

و گواهی می داد

به وفاداری عباس فقط ...

آب فرو ریخت به خاک

آتش عشق  به جد  شعله کشید

و نسیم آوردَش

سوی من

سوی تو

وقتی از هشت خَلَف رد شده بود ..

نوبت ماست دگر

بغض را نمی شود پنهان کرد !

بغض می آید از آن سمت هنوز

ولی از جای نهان :

خاک نهان ،

آب نهان ،

آتش عشق نهان

ونسیمی پنهان

وخدامی داند

هَل مِن ناصرِ آن باقی ماند

جای مفعول فقط خالی ماند

در نهان است هنوز

در نهان است هنوز ، ولی می خواند

مرا

تو را

بغض را نمی شود پنهان کرد !

از نهان هم به جهان می آید

به خدا می آید

گوش کنیم :

هَل مِن ناصرٍ مَهدی ..



 


93/10/19::: 4:17 ع
نظر()
  
  

قطعا فراموشت می کردم

اگر می توانستم ...!

اما نتوانستم

و آنقدر نتوانستم که دیگر،

نمی خواهم فراموشت کنم ...



93/10/18::: 10:56 ص
نظر()
  
  

 

بزرگی یا شاید حقیری می گفت :

بدبخت ، کسانی هستند که به امید زنده اند ..

با این همه  برای من ته مانده ای از امید هست ..

نمی دانم ، شاید هم دروغ می گویم !

و خوشبختم ...


  
  

 

 

باز تو را دیدم

وقتی به آمدنت هیچ امید نبود

نمی دانم چه بگویم ،

باز هم از تو بگویم !

خسته نیستم

و حرف های نگفته زیاد دارم

ولی گفته ها را گفتم..

نگفته ها وقت خود را دارد ! 


فقط تا این حد بگویم که

ساعت به ساعت

خیال تو  تیک می زند ..

 

 


 


  
  


 کبوتری در حیاطمان نشست ،  

 آرام و تنها !

 گندم هم در خانه نداریم که مهمانش کنم ..

 نمی دانم چه می خواهد ..

 چرا پر نمی زند و نمی رود ، 

 فکر مرا به خود مشغول کرده ..

 

 کبوتر ...

 


  
  

 

با این همه بودن چه کنم ؟

 

بهای آن را نمی توان پرداخت !

وقت آن را نمی توان شناخت !

دال ِ آن را نمی توان بار زد !

نفس آن را نمی توان دار زد !


  
  

 

 معجزه در گام های توست

هر چه بیشتر گام برداری ،

معجزه های بیشتری در انتظار توست

کافی ست حرکت کنی ...

 

 گام های استوار

 


  
  

 

دنبال من نگرد !

من رفتم ..

دیر آمدی مثل همیشه

و بهانه ای جز خدا نداری ..

قسمت ، تقدیر

و سرنوشت

هیچکدام تقصیر خدا نبود ...

....

تا کنون اینگونه به خود  نگاه کرده ای ؛

آینه را روی زمین بگذار

و از بالا ایستاده به آن نگاه کن ..

 


93/10/14::: 11:31 ع
نظر()
  
  
<   <<   11   12   13   14   15      >