باورکن
باور کن دروغ های گذشته ی مرا
دروغ هایی که الآن حقیقت دارند ..
دوستَت دارم هایی که از عدم به وجود آمدند
و تنها یک علت دارند :
جدایی
و ماهیتی جز خواستن ندارند
می ترسم ،
از روزی که نداشته هایم را داشته باشم
و داشته هایم را دیگر نداشته باشم ..
و سکوت همه چیز است ..
چشمان تو حکایتی دیگر دارد
واژه ، ناقص است
کلام ، خشک است
فریاد ، حرف است
اما سکوت ، همه چیز است
دلم مشهد می خواهد
صحن و سرای حرم
و نشستن روی فرش ها ..
آرام در خود گریستن
و زمزمه کردن ..
" خانه دوست کجاست "
مثل آن عکس های به درد نخور می مانم
که نه می شود مرا نگه داشت
و نه می شود دور ریخت
فقط هربار،
تکه کوچکی از من پاره می شود
برای خداحافظی نیامدی
من رفتم
جوان ترین مسافر بودم ، اما از همه پیر تر
من حتی یک بدرقه کننده نداشتم...
ساده می گویم به تو ، تو را کم آوردم
یکایک ، روز و شبم را بد آوردم
دلم به نام تو آغاز می کند
رضایت اگر نمی دهی سر آوردم
ضمیر من آگه تر نمی شد
این جور که می دیدم ، تو را کم آوردم
صدای سلام کردنت مانده
در گوش ، به همین خاطر گل آوردم
راضی ام به خدا ، همین بس است
" اَلله فَوقَ اَیدیهمْ " کم آوردم
لازم نیست دیگر ، سیاه نمی پوشم
سپید شده رویت ، گواه آوردم
الف به الف بر نگشتم
دوبار ، سه بار واژه آوردم
امید هم اگر نمی مانَد
تو را برای تو آوردم
یک بار اگر نگاه کردی
نقطه را برای گمراهی آوردم
خودم می دانم همیشه شِر می گویم
فقط گاهی که از تو می نویسم شعر می شود
گاهی که دفترم خیس می شود
و واژه ها روشن ..
اما نام تو باز پاک می شود ... !
من هنوز در انتظار به سر می برم
او بی خیال و من هنوز در خیال به سر می برم ..
حرف های او را باور می کنید
و مرا پس می زنید ؟ !
ای واقعیت ها ،
ای زمان ها و مکان ها !
ای فاصله ها که تنها شما حقیقت دارید ،
من هنوز در انتظار به سر می برم !
فصل باران بود و باران خواب بود
از دل ما شاید او غمناک بود ..
بخشش و مهر و سخاوت پس چه شد
او سرا پایش اگر دل پاک بود
این چنین رسمش نبوده آسمان
آخ ، گاهی او فقط نمناک بود !