سبز می شود زمین
یار می شود زمان
دور می شود گُلم
راز می شود دلم
ضرب می شود درآن
آب می شود رُخم
صدر می شود خودم
اوج می شود خدا
لال می شود زبان
ساز می شود دهان
دام می شود روان
تور می شود نگاه
یاد می شود خدا
سیرِ سیرم از کلام
یک شب می آیی افتخار !
دست هایم را بگیر
راضی به احساسم نشو
ضایع تر از اینم مکن
از غم مرا آزاد کن ..
صد بار هم آغشته شو
در یک نگاه بی خواص
ره را تو ناهموار کن
اما مرا صد بیمه کن
لب از شکایت می گزم
ساعت به ساعت می روم
از کوچه های انتظار
دل را به وهمت خوش کنم ..
از من اگر دل برده ای
تاج سعادت برده ای
یک بار دیگر گفته ام !
چرا از آسمان باران نمی بارد
چرا یک لحظه این جان را سر و سامان نمی دارد
خداوندا دلم تنگِ بهار است
ولی این بار ، این جا بی بهار است
امان از آسمان که بی بخار است
بخواب !
خوابی عمیق را روانه ی نگاهت کن
بیداری خرابت می کند
نگاهت را نگاه دار ! ...
صد بار هم نازِ تو را
از این جهنّم می خرم
اما بگو تا بشنوم
سودش اگر در جیب توست
از صد فراتر می روم
کافی ست این جا بگذری
دیگر نمی دانم عشق را چگونه بنویسم
دروغ گفته بودم
و حالا نمی توانم راست بگویم ..
باورکن
باور کن دروغ های گذشته ی مرا
دروغ هایی که الآن حقیقت دارند ..
دوستَت دارم هایی که از عدم به وجود آمدند
و تنها یک علت دارند :
جدایی
و ماهیتی جز خواستن ندارند
می ترسم ،
از روزی که نداشته هایم را داشته باشم
و داشته هایم را دیگر نداشته باشم ..
و سکوت همه چیز است ..
چشمان تو حکایتی دیگر دارد
واژه ، ناقص است
کلام ، خشک است
فریاد ، حرف است
اما سکوت ، همه چیز است
دلم مشهد می خواهد
صحن و سرای حرم
و نشستن روی فرش ها ..
آرام در خود گریستن
و زمزمه کردن ..
" خانه دوست کجاست "