سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :11
بازدید دیروز :8
کل بازدید :78987
تعداد کل یاداشته ها : 141
103/9/4
11:32 ص

  خدا سخت می گیرد  ولی آسان هم می گذرد ،

 به شرط پشیمانی و برنگشتن ...

  

 اگر چه تصمیم با انسان هاست

اما تقدیر با خداست ...

 

 و خدا یا !  ما را هدایت کن به سمتی که آلوده نیست


94/5/10::: 2:30 ع
نظر()
  
  

 

با آن همه مورچه نمی دانستم چه کنم ! ظرف های آلوده را در ظرفشویی انداختم  و روی ظرف ها به همراه مورچه ها آب ریختم . سعی می کردم اصلا نگاهم به مورچه ها نیفتد . غرق شدن و مردنشان به دست من تاسف برانگیز بود و نمی خواستم ببینم .. شاید ما انسان ها خدای مورچه هاییم و می توانیم هر وقت اراده کردیم آن ها را نابود کنیم !  نمی دانم چه بگویم و اصلا  چگونه تحلیل می شود مورچه کشی ِ انسان ها !

خدایا اگر روزی قرار شد مثل خواب مادرم در آب رودخانه ای غرق شوم ، مثل خودم با من رفتار نکن .. مثل من که وقتی مورچه ها در آب ظرفشویی غرق می شدند ، به آنها نگاه نکردم تا مرگشان را نبینم .

تو به من نگاه کن .. وقتی غرق می شوم به من نگاه کن !  نگاه تو تنها چیزی ست که غرق شدن مرا آسان می کند و لذت بخش ..

به من نگاه کن تا به هلاکت نرسم .  به من نگاه کن تا فقط غرق شوم ،  ولی به درَک نروم  ..

تو یقینا به آن مورچه ها هم نگاه می کردی  وقتی غرق  شدند !

 

/

 

دلم کوه و بلندایش نمی خواهد

واین دشت وچمنزارش نمی خواهد !

دلم باران همی خواهد

که بر خشکی همی بارد

و دریای کهنسالی به بار آرد ..

 

و من با شور و شوق کودکانه

که گویند احمقانه !

برای حرف های خودسرانه

به یاد خاطرات بی ترانه

و آن معشوق های بی نهایه

به هر نحوی وحتی بی بهانه

به دامانش بیفتم همچو باران

بخوانم فصل های بی بهاران

نویسم دردهای بی شماران

به خط عشق ،

همچون بی سوادان !

در آغوشش بگیرم تا زمان هست

و وقتی گفتمش با آه و نالان

که من هم خسته ام از دست یاران !

مرا با خود برَد تا عمق جانش

که حتی رهگذرها هم نبینند ..

فقط آن ماهیان ِ عمق دریا

برایم قبری از پولک بسازند !


94/5/10::: 2:25 ع
نظر()
  
  

حرف هایت  خیس شده بودند

و روی هیچ جمله ای خشک نمی شد !

دلت می خواست بگویی خداحافظ

و گفتی .

 

/

من  تکرار شده بودم

و در گلو ماندم ..

 


94/5/8::: 1:8 ص
نظر()
  
  

سر راهت نمی شینم

چون بساطشو ندارم

 

من برات قصه نگفتم

غصه هم دیگه ندارم  


94/5/5::: 2:23 ع
نظر()
  
  

می نویسم ، جملاتی شاید بیهوده

از جنس خودم

و تاجایی که بتوانم دل ِ مکان را پر می کنم

و سر ِ زمان را درد می آورم ..

/

اما از عهده اش بر نمی آیم !

هر وقت خواستم  طلبکار باشم

بیشتر بدهکار شدم ..


94/5/5::: 1:44 ص
نظر()
  
  

مگر راهی به سوی گذشته ها هست !

جز خاطرات

 

و مگر راهی به سوی آینده هست !

جز خیالات

 

مگر چاره ای برای امروز هست !

جز تسلیم

 

....

امروز  انگار امروز نیست ,  برای من دیروز است !

من هنوز منتظر امروزم ...


94/5/3::: 4:28 ع
نظر()
  
  

کوچکم و ضعیف !

نزد تو کوچکتر هم هستم .

اما تو مرا ریز نبین !

مرا آنگونه که آفریدی  ببین

و برای چیزی که آفریدی هدایتم کن ..

مگذار اختیارم هدایتم کند !

مگذار با اختیارم  و احساس ِ نادانم ، به هر سمتی بروم ..

مرا به آن سمتی که باید رفت ، هدایت کن !

 

حرکت من به واسطه ی خطاها کند شده ،

اما تو برکتت را زیادتر کن !

دستور نمی دهم ،

التماس می کنم !

و تنها توشه ای که دارم  توبه است ..

اگر مرا نبخشی !

با این بار سنگین ، حرکتم کند تر هم می شود ...


94/5/3::: 4:23 ع
نظر()
  
  

خوره به جانمان نیفتاده ،

ولی چیزی شبیه بغض  راه گلویمان را بسته !

قحطی ها پشت سر گذاشته ایم

و خواب ندیده  گرفتار قحطی می شویم !

 

شاید هم آنقدر خوابیده ایم که خواب هایمان لوث شده اند

و دیگر باید بیداری را تعبیر کرد ..

 

چرا کسی بیدار نمی شود !

شاید برای تعبیرش  کسی متوجهِ یوسف شد ..


94/5/2::: 10:49 ص
نظر()
  
  

بیا تا حرفی نداریم به جز سکوت ،

فریاد بزنیم !

فریادی که گوش سکوت را کر کند

/

شاید معجزه ای  شد


94/5/2::: 10:43 ص
نظر()
  
  

دروغ ، بی چشم و روست

و خیانت ، بی سر و پا ..

نه بی چشم و رو را می توان شناخت

و نه بی سر و پا !


  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >