سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :16
بازدید دیروز :6
کل بازدید :77169
تعداد کل یاداشته ها : 141
103/2/14
11:13 ع

 

با آن همه مورچه نمی دانستم چه کنم ! ظرف های آلوده را در ظرفشویی انداختم  و روی ظرف ها به همراه مورچه ها آب ریختم . سعی می کردم اصلا نگاهم به مورچه ها نیفتد . غرق شدن و مردنشان به دست من تاسف برانگیز بود و نمی خواستم ببینم .. شاید ما انسان ها خدای مورچه هاییم و می توانیم هر وقت اراده کردیم آن ها را نابود کنیم !  نمی دانم چه بگویم و اصلا  چگونه تحلیل می شود مورچه کشی ِ انسان ها !

خدایا اگر روزی قرار شد مثل خواب مادرم در آب رودخانه ای غرق شوم ، مثل خودم با من رفتار نکن .. مثل من که وقتی مورچه ها در آب ظرفشویی غرق می شدند ، به آنها نگاه نکردم تا مرگشان را نبینم .

تو به من نگاه کن .. وقتی غرق می شوم به من نگاه کن !  نگاه تو تنها چیزی ست که غرق شدن مرا آسان می کند و لذت بخش ..

به من نگاه کن تا به هلاکت نرسم .  به من نگاه کن تا فقط غرق شوم ،  ولی به درَک نروم  ..

تو یقینا به آن مورچه ها هم نگاه می کردی  وقتی غرق  شدند !

 

/

 

دلم کوه و بلندایش نمی خواهد

واین دشت وچمنزارش نمی خواهد !

دلم باران همی خواهد

که بر خشکی همی بارد

و دریای کهنسالی به بار آرد ..

 

و من با شور و شوق کودکانه

که گویند احمقانه !

برای حرف های خودسرانه

به یاد خاطرات بی ترانه

و آن معشوق های بی نهایه

به هر نحوی وحتی بی بهانه

به دامانش بیفتم همچو باران

بخوانم فصل های بی بهاران

نویسم دردهای بی شماران

به خط عشق ،

همچون بی سوادان !

در آغوشش بگیرم تا زمان هست

و وقتی گفتمش با آه و نالان

که من هم خسته ام از دست یاران !

مرا با خود برَد تا عمق جانش

که حتی رهگذرها هم نبینند ..

فقط آن ماهیان ِ عمق دریا

برایم قبری از پولک بسازند !


94/5/10::: 2:25 ع
نظر()