برگ گلی رو دیدم
میان دفتر خود
خشک وپلاسیده بود
رنگش هنوز مونده بود
از کی گرفته بودم !
یادم نیومد آخر ..
هیچی ندیدم اونجا
الّا یه یادگاری
برای سال آخر
پایین ترش یه اسمی
با راز ورمز نوشتم..
اسمَ رو واری کردم
هی با خودم می خوندم
از کی گرفته بودم !
.....
ولی یادم نیومد
خطش زدم نوشتم
خودم گرفته بودم !
شاید دروغ نگفتم
خودم گرفته بودم
گُلا رو اون برنداشت
جاشون گذاشت رو نیمکت ..
پر پر شدن همونجا
وقتی که رفت از اونجا
پهن شده بود رو نیمکت
قالیچه ای پر از گل
گلای پر پر شده ..
وقتی که خالی رفتم
دوباره بر نگشتم !
ولی یه برگ مونده بود
روی لباس زردم
یه برگ سرخ و زیبا ..