راستی تا کی دلت پیش من است
خود نمی دانی مگر بی صاحب است
من نمی خواهم دگر عشق تو را
پس بگیر از من به آسانی دهم
دست تو پنهان تر از روی من است
حال می خواهی که عاشق هم شوم
تو جهان را بونه می کردی و خود
در جهان رخت دلت واکرده ای
دور شو از من که تو لایق نئی
آن چنانی هم که می گفتی نئی