دل بسته ام به ستاره ای دنباله دار
و به ماه شب چهارده نه !
دل داده ام به کلامی از کوی طور
و به سفسطه های مردم نه !
خسته بودم شبی از مرثیه های طولانی
وشنیدم کسی می گفت :
خلاصه می شود نماز شب به سلامی ،
سلام بر تو یا حسین .
از این نکته دانستم
راوی اش سلمانی ست !
شبی به شوق خلاصه ای بلند شدم
ولی این خلاصه چقدر طولانی ست !
هفتاد و دو بار خم شدن می خواست
هزار بار مردن
هزار بار زنده شدن
و جان دادن می خواست .
سلمان سه بار توحید می خواند
ولی صد و چهارده سوره را خلاصه می کرد
و می توانست ..
تو اصل نماز شبی یا حسین
خلاصه ات طولانی ست !
من نمی توانم
من نه سلمانم
نا مسلمانم !
من فقط می شنوم دردهای همسایه را
و می گذرم
از فلسطین
افغان
و عراق می گذرم
و می گویم مشکل آن هاست
من کجا سلمانم !
من نامسلمانم ...