این چنین ستایشت نمی کردم
من اگر تو را با خدا نمی دیدم
هیچ از تو روی من اثر نکرد
جز ناله ای که از تو با خدا دیدم
از شوق چو پروانه زدی دور
من پشت سرت بودم و دیدم
تو مرا ندیده ای هرگز
من نزد سلیمان ، همیشه مورم
تا اینکه مگر خدا بخواهد
چون مور به درگه تو جایم
وقتی که شوی غرق ِ خدا دوباره
چشمان تو گریان و چو مور آیم
تا شود ذخیره ی زمستانت
دانه های اشک را جمع آرم
آنگه نظرت سوی من افتد
از بس که به خدمتت شوم خم