دلم امشب هوای گریه با چشم تو دارد
دلم امشب دوباره کار با یاد تو دارد
تو آخر خوب می دانی چگونه بی وفا باشی
تو از اول خودت رفتی که تا آخر نباشی !
دل من فصل ها را می شمارد ، ولیکن فصل تابستان محال است
همان فصلی که گرما عشق را برد ، به جایش فصل دیگر در زبان است
نه پاییز و زمستان نه بهاران ، دلم فصل ِ جدا دارد ز یاران
همان فصلی که دیگر باوفایان ، همه از دم شدند از بی وفایان
نمی دانم وفاداری چه کم داشت ! چرا گشتند همه از بی وفایان
خداوندا دلم را سرد گردان ، مرا چون جاهلان،بی درد گردان
مگر روزی که دنیایت سر آید ، وفا از مردگان،چون سر درآید
همه از گور غفلت در بیایند ، جفا را از کمرها در بیارند