هنوز پابرجایم ..
تا زمانی که می نویسم
همین شِرّ و وِ رها را ،
و دلم خوش است
به زمان که می گذرد
و ثانیه را
و دقیقه را
و ساعتی را که خاطره بود
فراموش می کنم
سخت است تو را سرودن انگار !
این دیده تو را ندیده یک بار ...
نیمه شعبان بر همگان مبارک
می نویسم تا روزی که آنها بخوانند .. پدر ومادرم را می گویم ؛ همان تنها افرادی که بی قضاوت می خوانند همان دوانسانی که اگر خطاهایم را بدانند ، باز هم دوستم دارند و باز هم پدر ومادرم هستند .. دوانسانی که شبیه تر از همه ی انسان ها به خدایند و هرگاه بخواهم خدا را ببینم ، می توانم به آنها نگاه کنم .. اصلا برای همین است که می گویند : نگاه به پدر ومادر عبادت است
دلم می خواهد گریه کنم
اما چشمانم خسته تر از آنند که یاری ام کنند
خواب را به گریه ترجیح می دهم
دلم چای می خواهد
چای قبل از خواب ، از مسواک زدن بهتر است
چای را به خواب ترجیح می دهم
اشک ها خود به خود جاری می شوند
تقصیر من نیست دیگر
دلتنگم ....
و این نشانه ، کوچک نیست
فقط خدا می داند چه اندازه بزرگ است
و من می دانم که فردا دیر است
حتی امروز هم دیر است